از این نکته فرو گذار نکنیم که وقتی صحبت از نیازهای جسمانی و روحانی بشر می شود، قطعاً به معنویت نیز نظر داریم .
گرایش به معنویت ( به طور عام) و دین (بخصوص)، امری نیست که صرفاً ناشی از کم و کاستی در زندگی مادی یا برآمده از ذهن اسطوره زده باشد . چنان که امروزه نیز شاهد گرایش وسیع به معنویت و دین در دنیای صنعتی یا به عبارت صحیح تر ابر صنعتی هستیم .
این گرایش، ممکن است ناشی از سرخوردگی بشر امروز از دنیای تکنولوژی زده یا محصول تأمل و تعمق در جهان بیرون و درون و در نتیجه قرا روی از مادیات و در پی معنا و معنادار دیدن و دانستن و ساختن هستی باشد.
اما بهر تقدیر، معنویت گرایی نیز، یک نیاز است . نهایت این که نیازی متعالی است و نه از سنخ نیاز به اطعمه و اشربه.
نکته دیگر این که قرار نیست الزاماًً از دل هر معنویت گرایی و خداباوری، تئوکراسی سر بر کند. چرا که تجربه تاریخی حاکی از آن است که سلسله عرفای مسلمان، به عنوان یک طیف پر رنگ از معناگرایان و معنویت طلبان، دقیقاً به دلیل توجه عمیق و فراگیر به عالم فرامادی، اصولاً به مقوله دنیا داری و متعلقاتش همچون حکومت، و در نتیجه تئوری مبنایی برای آن، نمی اندیشیده اند ( و نمی اندیشند).
مبحث اول پیشینه تئوکراسی در جهان باستان :
«در تمام فرهنگ های پیش آریایی یعنی از دوره پیش از تاریخ تا پیش از تأسیس دولت های ماد و پارس، مفاهیم حوقی و آیین های قضایی، با باورهای دینی و فرضیهها یا خرافه ها درباره چگونگی جهان و طبیعت انسان و ماهیت نیک و بد، پیوندی نزدیک داشت . درباره خواستگاه این باورهای کهن جز به حدس و گمان چیزی نمی توان گفت، ولی ربط این آموزه ها و باورها با بت پرستی، جادوگری، ترس از اشباح و ارواح و انتظار مصون ماندن از سختی و پریشانی به امدادهای غیبی قابل انکار نیست . بدین ترتیب می توان گفت که نظام قضایی ایران باستان، متکی بر مبنای فوق بشری بود که برتر از اراده فردی یا جمع نوع بشر شمره می شد. به عبارت دیگر اعتقاد به ناموس طبیعت و آیین دیرین سپهر، یا تقدیر الهی و مکافات خدایی، بخشی از فرهنگ کهن پیش آریایی است!»
چنین است که اندک اندک سنگ بنای تئوکراسی نهاده می شود. بنابرین تئوکراسی ریشه در ضعف ها و نیازهای انسان نخستین دارد . چنان که تمام آن چه ذهن او را مشغول می داشت تا به صورت رفتار نمود پیدا کند، ناشی از فشارهای محیط و احتیاجات نفس او بود.
«احکام و قواعد عیلامی ها با اصول عقاید و باورهای دین یپیوند نزدیک داشت . اینان سرزمین خود را هلتمی یا هلتمو به معنای سرزمین خدایان می نامیدند. پادشاه وقتِ عیلام، خود را بنده محبوب انیشوشیناک، یعنی نماینده خدا در زمین قلمداد می کرد. ویژگی نظام حقوقی و قضایی عیلام، ارتباط قانون قضایی با اسرار نهانی قدرت های ماوراء طبیعی، بلکه وحدت کامل بین آن هاست.»
چنین به نظر میرسد که برای انسان دوران قدیم، با آن همه حیرت و احساس عجز در برابر طبیعت، چاره ای جز این نبوده است که به نیرویی قوی تر و بالاتر از طبیعت متوسل شود. در چنین شرایطی کاملاً طبیعی است آن که ذکاوت و قدرت بیشتری دارد، نماد و نماینده و بنده برگزیده آن نیروی فرابشری – طبیعی، انگاشته شود.
«منشاء در امپراطوری آشور، آسمانی بود. حکمران، نماینده خدای بزرگ آشور بود، و آشور، خدای ملی، حکمران را مأمور اداره امپراطوری کرده بود. به همین دلیل، قدرت حکمران مطلق نبود. چون حکمران مأمور خدا بود و مجری اراده وی. خدای آشور هر زمان که نسبت به اعمال و رفتار حکمران خشمگین می شد، وی را عزل می کرد و یا به دست دشمنانش هلاک و یا دچار مصائب متعددی می نمود. حکمران جنگ ها را به امر خدا انجام میداد و در پایان هر جنگ نیز گزارش کاملی از پیروزی یا شکست، میزان تلفات خودی و دشمن، و بخصوص آمار و ارقام جدیدی از غنایم را به خدای بزرگ آشور تقدیم می کرد. در آن گزارش ها تمام حقایق به طور کامل منعکس می شدند. اسناد با ارزشی در معید آشور به دست آمده است که گویای حوادث و اتفاقات و جنگ هایی هستند که انجام گرفته است .
انتخاب امپراتور آشور به دو صورت بوده است : ارث و انتخاب یا تأیید به وسیله شورای بزرگ امپراتوری. البته در هر دو صورت، مسأله برگزیده شدن به وسیله خدای آشوری مدّ نظر بوده است …. اصل گزینش الهی حکمران، یک باور عمومی و قدیمی بود که همواره در مسأله گزینش، در رأس دو اصل دیگر قرار می گرفت و اگر چه این گزینش در حقیقت جنبه موروثی داشت و با تأیید شورای امپراتوری بود، چنین ادعا می شد که این گزینش از سوی خدای آشور الهام شده است .»
به عبارتی می توان چنین گفت که شکست، بیماری یا قتل پادشاه، برای مردم، مترادف بوده است با غضب و انتقام الهی که ناشی از نافرمانی و معصیت پادشاه بوده است . وگرنه، وقتی پادشاه، نماینده خدا است ( مجموعه نیروهای او از همگان بیشتر است یا چنین فرض می شود) چه نیرویی جز خدا میتواند به او آسیب برساند؟
نکته قاتل تأمل، قومی و قبیله ای بودن خدا است.در دنیای باستان هر قومی و سرزمینی، خدا یا خدایانی دارد. پس، نماد و نمودش نیز از مصر تا پین متفاوت خواهد بود، اگر چه اشتراکاتی نیز هست . این تغییر خدایان و ادیان، با تغییر اقالیم و نیازها و ضروریات و حوائج و عرف هر سرزمین و نژاد، در ارتباط است .
«شیوه دادرسی هر جامعه متناسب با توسعه فرهنگی و نیازهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی آن جامعه است و لذا در جوامع پیش آریایی نیز مذهب و حقوق، در هم آمیخته و رئیس خانواده و عشیره هم مربی روحانی و هم دارو عرفی بستگان خود بوده است … بیش و کم در تمام این ادوار از نخستین تشکل های پی شاریایی تا تشکیل دولت مد، بلکه حتی تا پایان عصر ساسانیان، اصول و مبانی حقوق ایران ، به اصطلاح امروز بر پایه «حقوق فطری» بوده است . حتی در ادوار بعدی، قانون هیچ گاه محتاج توجیه عقلانی نبوده است . زیرا واضع قانون ایزدان به شمار می رفته اند. همچنین نقش مؤثر موبدان زرتشتی در نهادهای قضایی عصر ساسانی، نشانه آن است که نظام حقوقی ساسانی یعنی شریعت زرتشتی برتر از اراده حاکم ( خواسته فردی شاه) تلقی می شده و مبنای اصلی حقوق در عصر ساسانی، اصول و مبانی عدالت ایزدی و مینوی ( و نه قدرت و سلطه بشری و حکومتی ) بوده است .
محتاج توجیه عقلانی نبودن قانون، با غیر عقلانی بودن آن برای مردمان یکی نیست به عبارت دیگر قانونِ رایج که دارای جنبه الهی قلمداد میگردد، عرفی و عقلایی است، اگر چه که مردم و حتی بزرگان دینی از حکمت آن بی خبر باشند و نتوانند برای آن دلیل عقلی بیاورند.
طبیعی است در بستر چنین نظام فکری و عرفی که ریشه در اسطوره ها و باورهای بسیار کهن دارند که گویا همزاد بشرند – و به نوبه خود، اسطوره ها مبنای آیین های بدوی و ابتدایی هستند- هنگامی که رفته رفته اجتماعات بشری از حالت صحراگردی و کوچ به یک جا نشینی و مدنیت ساده و البته به مرور پیشرفته تری میرسند، همچنان بر دین پدران خویش بمانند و بزرگ و رئیس خود را فردی خداگونه، نیمه خدا یا دارای تأیید و عنایت الهی بپندارند و این همان واقعیتی است که در تاریخ، رخ داده است :