۴- مرحله اجرای احکام کیفری: در سیستمی که دادسرا وجود دارد، اجرای حکم از وظایف دادستان است بنابرین در چنین سیستمی مرحله کشف و تحقیق و مرحله تعقیب انجام شد، پرونده تکمیل و برای مرحله دادرسی (محاکمه) نزد قاضی دادگاه فرستاده میشود. و قاضی پس از صدور حکم دیگر نقشی در پرونده ندارد. اعم از اینکه رأی صادره محکومیت باشد یا برائت پرونده به دادسرا اعاده میگردد و دادستان باید دستور اجرا را صادر نماید، اما در سیستمی که دادسرا وجود ندارد، اجرای حکم با دادگاه صادرکننده رأی میباشد.
گفتار دوم: موضوع آیین دادرسی کیفری
دو موضوع برای آیین دادرسی کیفری به شرح ذیل قابل پیشبینی است:
بند اول: موضوع اصلی
موضوع اصلی آیین دادرسی کیفری رسیدگی به جنبه عمومی ناشی از جرم است مثل کلاهبرداری، سرقت، قتل عمد و غیره اعم از اینکه شاکی خصوصی شکایت بکند یا نه. چرا که رسیدگی به جنبه عمومی جرم از وظایف مقامات قضایی دادسرا میباشد.
بند دوم: موضوع فرعی
رسیدگی به جنبه خصوصی ناشی از جرم موضوع فرعی آییندادرسی کیفری میباشد اگرچه هدف اصلی قانونگذار جنبه عمومی جرم است اما به طور متعارف ممکن است جرم به فرد یا افرادی از جامعه اعم از شخص حقیقی یا حقوقی خسارت وارد نماید.
گفتار سوم: اهداف قانونگذار در تدوین مقررات دادرسی کیفری
با توجه به جنبههای دوگانه ناشی از جرم اهداف قانونگذار در تدوین مقررات دادرسی کیفری نیز به دو دسته تقسیم میشوند:
بنداول: تأمین منافع جامعه
منظور و هدف اصلی قانونگذار از تدوین قواعد شکلی تأمین منافع جامعه در راستای تعقیب و مجازات مرتکب جرم است. هدف قانونگذار در اعمال مقررات دادرسی کیفری ایجاد نظم، امنیت و آسایش عمومی است. بدین توضیح که با اجرای این قواعد متجاوز به حقوق عمومی، به سزای عمل خویش برسد و این امر درس عبرتی باشد برای سایرین که به فکر تجاوز و تعدی به حقوق دیگران نیفتند.[۹]
بند دوم: تأمین منافع فرد
تضمین جبران خسارت ناشی از جرم نیز از وظایف قانونگذار است. که در هر مجموعه مقررات شکلی به عنوان موضوع فرعی آن را در نظر میگیرند تا زیان وارده به شاکی جبران شود.
بدین جهت فرعی میگوییم، که منافع رسیدگی به جنبه خصوصی به شخص یا اشخاصی محدود برمیگردد نه به جامعه البته منظور از منافع فردی فقط منافع شخص شاکی نیست، بلکه هدف تأمین منافع شخص متهم نیز میباشد.[۱۰]
شاید بتوان ادعا کرد که در اجرای قواعد دادرسی کیفری بیشتر تأمین منافع فرد متهم مطرح است، چرا که شاکی برای رسیدن به هدف خود که همان جبران خسارت است، سازمان مهمی بنام دادسرا را در کنار خود دارد که آن ها در تعقیب متهم در مقابل وی قرار دارند و طبیعی است که در این راستا منافع شخص شاکی تأمین میشود، لیکن چون متهم در مقابل شاکی و دادسرا تنها میباشد، لذا ممکن است در جریان دادرسی حقوق وی به ویژه از سوی قاضی در معرض خطر قرار گیرد. بنابرین قانونگذار در تدوین مقررات شکلی باید نهایت دقت را به خرج دهد تا قاضی به بهانه اختیار تعقیب و رسیدگی، حقوق متهم را نادیده نگیرد و اگر در این راستا نقض مقرراتی از سوی قاضی صورت گیرد، متهم باید حق شکایت به مراجع بالاتر قضایی را داشته باشد.
گفتار چهارم: ارتباط مقررات آیین دادرسی کیفری با سایر رشتهها
بند اول: ارتباط آیین دادرسی کیفری با حقوق جزا
بیشترین ارتباط مقررات شکلی با حقوق جزای ماهوی یعنی مقررات مربوط به قواعد عمومی حقوق جزای عمومی و جزای اختصاصی میباشد. چرا که این مقررات در جامعه از اهمیت بیشتری نسبت به سایر رشتهها برخوردار هستند. هرچند قانون کاملی از لحاظ ماهوی وجود داشته باشد ولی بدون وجود مقررات شکلی قابل اجرا نیست.
در هیچ نظام دادرسی، صرف وجود قوانین جزایی و یا مجموعه قوانین جزایی به تنهایی کارساز نمیباشد، به عبارت دیگر چنان چه یک قانون در خودش تمام مسایل و جوانب مورد نیاز را داشته باشد، آیا اجرای این قوانین بدون وجود سازمان قضایی و بدون وجود مراحل دادرسی و عدم وجود مقررات دادرسی امکانپذیر است؟
مسلماًً در هیچ سیستم دادرسی این وضعیت امکانپذیر نمیباشد، فلذا برای اجرای قواعد ماهوی، لازم است قواهد شکلی هم در کنار آن وجود داشته باشند. بنابرین میان این دو رشته ارتباط تنگاتنگی وجود دارد به گونهای که لازم و ملزوم یکدیگر هستند. بالعکس اگر در یک جامعهای مقررات شکلی کاملی وجود داشته باشد، اما مجموعه قوانین جزایی که در آن جرایم و مجازاتها مشخص شده باشد، نداشته باشیم باز هم کارساز نیست در واقع ارتباط مقررات شکلی با مقررات ماهوی جزایی را میتوان به دو بال یک پرنده تشبیه کرد که اگر یکی از آن ها بشکند، پرنده قادر به پرواز نخواهد بود هیچ جامعهای با دارا بودن مقررات شکلی یا ماهوی تنها، قادر به تأمین امنیت و آسایش عمومی نخواهد بود.
بند دوم: ارتباط آیین دادرسی کیفری با سیاست کیفری
رابطه مقررات آیین دادرسی کیفری با سیاست کیفری که شاخهای از علم کیفری است دارای اهمیت ویژهای میباشد. در اتخاذ یک سیستم مطلوب و مفید (چه از جهت مقررات شکلی و چه از جهت مقررات ماهوی) برای جامعه، علم سیاست کیفری نقش مهمی ایفا میکند. مثلاً در جرایمی که در جامعه اتفاق میافتد، سؤالی که مطرح است اینکه آیا شیوه سنتی و معمولی پیشبینی شده در قانون آیین دادرسی کیفری برای برخورد با مجرمین حرفهای و سازمان یافته کفایت میکند؟ یعنی همان قواعد معمولی در ارتباط با جرایم سازمانیافته قابل تجدیدنظر است؟ آیا میتوان همان مقررات مربوط به قرار تأمین در جرایم عادی را در ارتباط با جرایم سازمانیافته به کار برد؟ یا به عنوان مثال با حذف دادسرا میتوان از اطاله دادرسی جلوگیری به عمل آورد؟ یا در مورد حقوق جزای ماهوی آیا سیاست کیفرزدایی از قانون چک به نفع جامعه هست؟
برای پاسخ به این سؤالات و تغییر قوانین در هر موضوع و زمینهای قانونگذار ناچار به استفاده از علم سیاست کیفری است. علمی که با بهره گرفتن از نظرات کلیه متخصصین مربوطه، تغییر یک قانون را برای قانونگذار توجیه میکند. مثلاً برای تغییر قانون چک یا حذف دادسرا، قانونگذار باید از نظرات حقوق دانان باتجربه مانند قضات، وکلا و اساتید فن و نیز از نظرات کارشناسان مربوطه نظیر جامعهشناس، اقتصاددانان و غیره استفاده نماید تا بازدهی و راندمان کار به نفع جامعه رقم خورده نه اینکه نتیجه معکوس باشد. بدین توضیح که یک شبه بدون انجام کارشناسی و بدون استفاده از سیاست کیفری، نمیتوان قانونی را تغییر داد و سیستم دادرسی را بهم ریخت تا بعداً معایب آن در عمل روشن و مشخص شوند و سپس به فکر چارهاندیشی افتاد و به همان روش و شیوه قبلی برگشت.
به همین نحو جهت آیین دادرسی کیفری مستقیماً به سیاست کیفری نیازمند است تا در قواعد شکلی اصلاحاتی صورت پذیرد و در این راستا مقررات جدیدی بر اساس مسایلی که به تدریج در جامعه به وجود میآید، ایجاد نماید یا اینکه مواردی را اصلاح نماید. [۱۱]
بند سوم: ارتباط آییندادسی کیفری با جرمشناسی