بند سوم) جبران طرحواره
جبران طرحواره به جبران افراطیِ طرحواره های ناسازگار اولیه اشاره دارد. بسیاری از بیماران، آن سبک رفتاری یا شناختی را برمی گزینندکه به نظر می رسدمتضادچیزی است که مابراساس آنچه درمورد طرحواره های اولیۀ بیماران میدانیم پیشبینی میکنیم. برای مثال، بعضی از بیمارانی که دردوران کودکی محرومیت هیجانی شدیدی را تجربه کردهاند دربزرگسالی به شیوه ای خود شیفته رفتار میکنند. این حس ظاهری سزاوار بودن، محرومیت نهفتۀ شخص را پنهان میکند.
جبران طرحواره اغلب تا حدی کار آمد است برای مثال به جای رفتاربه سبکی که حس محرومیت را تقویت میکند، برخی از بیماران تلاش خودرابرای ارضای این نیازها به کار می گیرند.متاسفانه این تلاش ها اغلب نتیجۀ معکوس میدهد. بیماران خود شیفته ممکن است درنهایت ازدوستان، همسران و همکاران خود بیگانه شوندودوباره به حالت محرومیت بازگردند.
بیماران ضدوابسته ممکن است دریافت هر گونه کمک از سوی دیگران را شدیداً رد کنند و به گونه ای افراطی درپی خود واقعیت بخشی باشند.این گونه افراد حتی درصورت لزوم هم از کسی سوال نمی پرسند.یا بیمارانی که طرحوارهً وابستگی/بی کفایتی دارند ممکن است هرانتقاددرستی را شدیداً رد کنندودرنتیجه خود راازمزیت بازخورد های سازنده محروم میکنند، درصورتی که این بازخورد ها ممکن است به کفایت یا موفقیت بیشتری منجر شود.
فرایند های جبران طرحواره ممکن است به عنوان برخی از تلاش های موفق بیماربرای چالش با طرحواره هایش نیز مطرح شوند.متاسفانه جبران طرحواره ها تقریبا همیشه متضمن شکست دربازشناسی آسیب پذیری نهفته است؛در نتیجه اگر جبران طرحواره با شکست مواجه شود، درمان به دلیل عدم آمادگی بیماربرای تجربه مجدد هیجان های شدید به تعویق می افتد.علاوه براین رفتارهای طرحواره خاست که به صورت افراطی جبران میشوند، ممکن است حقوق دیگران را به صورت آشکارازیر پا بگذارندودرنهایت به پیامد های ناگوار درزندگی منجر شوند(جفری یانگ ۱۹۵۰).
بند چهارم) فنون شناختی طرحواره
درحال حاظر دوتکنیک برای شناسایی طرحواره ها وجود دارد۱)استفاده از پیکان رو به پایین ۲)مشاهدۀ درون مایه های مشترک فرد نسبت به خودش ودیگران. برای شناسایی باورها وطرحواره های بیماران می توان ازپرسشنامه باورهای فردی بک وپرسشنامۀ طرحوارۀیانگ استفاده کرد.
الف)پیکان رو به پایین:
بعضی از افکار منفی، درست ازآب درمی آیند. بیماری پیشبینی می کرد که در مهمانی طرد خواهد شد یا مورد بی اعتنایی بقیه قرار میگیرد. این فکر نوعی پیش گویی است اما احتمال دارد صحت پیداکند. جستجوی باورهای زیر بنایی ترس،به او کمک میکند تا فکررا از درجۀ اعتبار ساقط کند. درمانگر درتکنیک روبه پایین، مدام درباره فکر یا واقعه از بیمار سوال میکند: اگر این فکر درست باشد، بعدش چه اتفاقی می افتد؟ یا اگر این واقعه رخ بدهد، جه معنایی برای شمادارد؟ هدف استفاده از این تکنیک شناسایی باورهای مرکزی است. همان باوری که هسته اصلی مشکلات محسوب می شود.
ب) انگیزه آفرینی برای تغییر طرحواره:
طرحواره ها ماهیتا دربرابرتغییر مقاومند. بیماران معمولا روش هایی رابکارمی گیرند تا این طرحواره ها تغییر نکنند مثل اجتناب شناختی وهیجانی، کمربند محافظتی جبران طرحواره واجتناب طرحواره (جفری یانگ،۱۹۵۰).
در روند شناسایی وفرمول بندی طرحواره رویکرد شناخت درمانی، ممکن است مقاومت دربرابر تغییر به اشکال مختلف بروزکند از جمله، ناتوانایی برای یادآوری خاطرات مهم، اجتناب ازادامۀ درمان عدم انجام تکالیف خانگی وچالش بادرمانگر. طرحواره ها خودتداوم بخش هستند و ممکن است تلاش برای اصلاح آن ها کاری سخت و طاقت فرسا باشد. علاوه براین طرحواره ها سال هاست که از طریق پردازش اطلاعات انتخابی، تقویت و تایید شده اند. بعضی از بیماران معتقدند اگر چه طرحواره هایشان حالتی دردناک وزیان بار دارند، اما باواقعیت همخوان هستند وتلاش برای اصلاح این باورهای بنیادین به معنی رها کردن راهبرد انطباقی است .بعضی از بیماران نیز معتقدند تلاش برای اصلاح طرحواره ،کاری درد ناک پایان ناپذیر است وهیچ فایده ای ندارد(شهامت و همکاران،۱۳۸۹).
درفرآیند به کارگیری این تکنیک، بهتر است از رویکرد ابهام زدایی استفاده کرد. به جای اینکه بیماران برداشت کنند که مادرحال سفر پر پیچ خم به نواحی تاریک و ناخودآگاه ذهن آن ها هستیم وبه یاددرمان های ترسناک روان کاوی بیفتند، شناخت درمانگر رویکردی صادقانه اتخاذ میکند. شناخت درمانگر با طرحواره ها نیز همانند سایر افکار برخورد خواهد کرد : یعنی میتوانیم آن ها را با کمک بیمار بشناسیم و در معرض واقعیت آزمایی قراردهیم.طرحواره ها می توانندبه طورموقت با باورهای جایگزین جابه جاشوند،به گونه ای که بتوانیم آن ها رادربافتار زندگی واقعی بیماران آزمون کنیم . با این حال،برای انجام چنین کاری،بابد دربارۀ انگیزه بیماربرای تغییرطرحواره به بحث وتبادل نظر پرداخت. در این مرحله می توان چنین اقداماتی انجام داد:توضیح دقیق عملکرد طرحواره هابه بیماران ،بررسی ترس ها یا بیمناکی بیماران دربارۀدستیابی به خاطرات اولیه چالش با نگرش بیمار و تاکید بر رویکرد کاربردی و مبتنی برعقل سلیم در شناخت درمانی. یکی از مشکلات عمدۀ بیماران درروند تغییرواصلاح طرحواره ها، اشتباه گرفتن شناخت درمانی با روان کاوی است. تغییرواصلاح طرحواره هامی تواند بدون هیچ گونه اشاره ای به ناخودآگاه وسایر مفاهیم روانکاوی صورت بگیرد ما به بیماران تأکید میکنیم که (۱)روند واصلاح طرحوار ه ها ساختارمند است(۲)درمانگر به بیما ر تکالیف خانگی خود یاری میدهد،(۳)برای هر جلسه،دستور جلسه خواهیم داشت و(۴)تمرکز اصلی ما بر چالش ،آزمون وحتی عمل کردن برخلاف طرحواره است( تورس ۲۰۰۲ ).
مشکل متداول دیگر،ناامیدی بیماردربارۀ اصلاح طرحواره است.بیماران ممکن است تغییر شخصیت خودرادرفرایند درمان ،امری غیرواقع بینانه بدانند چون سالهاست با این روش رفتار کردهاند. درمانگر میتواند خاطر نشان سازد که هدف درمان تغییر شخصیت آن ها نیست، بلکه تغییر اثر طرحواره ها برزندگی آ ن هاست ودرطی فرایند درمان آن ها باز هم همان فرد قبلی خواهند ماند.بااین حال اگر روند درمان را به درستی پشت سربگذارند،اثرات منفی طرحوار ها برزندگی آن ها کمترمی شود. البته در ابتدا ی درمان هیچ گو نه تضمینی برای موفقیت در اصلاح طرحواره های منفی وجود ندارد وچون بیمار تلاشی برای اصلاح طرحوار ه انجام نداده است،بنابرین به موفقیت این کاربادیده شک وتردید نگاه میکند بیماران را تشویق میکنیم که نگرشی آزمایشی اتخاذ کنند: بگذاراین کاررا انجام دهم تاببینم باعث تغییر من می شود یا خیر . علاوه براین،بیمارراتشویق میکنیم که توقعات واقع بینانه ای از درمان داشته باشد.به عنوان مثال :فکر نکنند درطی درمان یابطور کامل خوب میشوند یا این که اصلا تغییر نمی کنند.همان طور که مدت هاوقت لازم است تابتوانید از طریق تمرین وتکراربه تناسب جسمی دست پیدا کنید،برای تغییر طرحواره زمان زیادی لازم است. فرایند تغییر همه یا هیچ نیست، بلکه روی یک طیف درجه بندی می شود.تغییرات هر چند اندک در میزان اعتقاد به طرحواره یاهیجان ها نیز میتوانند به عنوان تغییر در نظر گرفته شوند.حتی آگاهی از نحوه ی شکل گیری عملکرد طرحواره نیز نوعی تغییر محسوب می شود( تورس ۲۰۰۲ ).
ج) بررسی زندگی از چشم انداز یک طرحوارۀ مثبت تر: