اشتباهات اساسی را می توان از قرار زیر طبقه بندی کرد:
-
- بیش تعمیم دهی
-
- هدف های نادرست یا غیر ممکن
-
- کج فهمی و خواست های زندگی
-
- کمینه سازی یا انکار ارزش خود
- ارزش های اشتباه
بک[۴۹] (۱۹۸۷ به نقل از سادوک[۵۰] و سادوک، ۲۰۰۷) نیز مشکلات روان شناختی را به افکار ناهشیار، پیش فرض های نادرست و برداشت های منفی از خود نسبت داد. در الگوی شناختی بک از افسردگی، تصور این است که فرد افسرده به طور منظم، تجارت گذشته و حال خود را نادرست ارزیابی میکند، خود را به عنوان فردی ” بازنده ” می بیند، نگاهش به دنیا ناامید کننده است و آینده به نظرش تیره و تار می کند. سه برداشت منفی فوق به عنوان عوامل شناختی سه گانه مشهور شده است و شامل سه برداشت منفی از خود است. دید منفی نسبت به خویشتن، مانند این که؛ “بی کفایت ، نالایق و بی ارزشم “. دید منفی نسبت به دنیا، مثل این که روزگار از من تقاضاهای بیش از حدی دارد و دائم برای من شکست به همراه داشته است. و دید منفی نسبت به آینده، مثل این که زندگی همیشه متضمن رنج و محرومیت است، همان طوری که برای من نیز چنین است. علاوه بر این، فرد افسرده همیشه آماده است تا به پردازش اطلاعات نادرست بپردازد، مانند بزرگ کردن مشکلات روزمره و تبدیل آن ها به یک فاجعه و همین طور، تعمیم غلط از یک عدم پذیرش ساده به این باور که ” هیچ کسی مرا دوست ندارد”. وجود همین دشواری فکری، باورهای منفی و خطاهای شناختی است که افسردگی را موجب می شود.
نابهنجاری روانی از دیدگاه آدلر
چرا برخی افراد ناسازگاریها را به وجود می آورند ؟ آدلر (۱۹۹۷) سه عامل زیر را ذکر کرد که هریک به تنهایی برای کمک به ایجاد نابهنجاری کافی است: ۱) نقایص جسمانی اغراق آمیز؛ ۲) سبک زندگی نازپرورده؛ و ۳) سبک زندگی غفلت شده.
الف) نقایص جسمانی اغراق آمیز
نقایص جسمانی اغراق آمیز، خواه مادرزادی یا ناشی از صدمه یا بیماری باشند، برای ایجاد ناسازگاری کافی نیستند. آن ها باید با احساس های حقارت برجسته همراه باشند. این احساس های ذهنی میتوانند به مقدار زیاد توسط بدن ناقص حمایت شده باشند، ولی آن ها زاده نیروی خلاق هستند. هر کسی با «نعمت» نقایص جسمانی پا به این دنیا میگذارد، و این نقایص به احساس های حقارت منجر میشوند. افراد مبتلا به نقایص اغراق آمیز، گاهی احساسهای حقارت اغراق آمیز را پرورش میدهند، زیرا نقص خود را به صورت افراطی جبران میکنند. آن ها بیش ازحد به خودشان مشغول میشوند و ملاحظه دیگران را نمیکنند. احساس میکنند، انگار در سرزمین دشمن زندگی میکنند، بیشتر از آنکه امید موفقیت داشته باشند از شکست می ترسند، و متقاعد شده اند که مشکلات مهم زندگی را می توان با روش خودخواهانه حل کرد (شولتز و شولتز، ۱۳۸۸).
ب) سبک زندگی نازپرورده: سبک زندگی نازپرورده محور اغلب روان رنجوریهاست. آدمهای نازپرورده علاقه اجتماعی ناچیزی دارند، اما میل نیرومندی دارند به اینکه رابطه نازپرورده را که با مادرشان داشتند، دایمی کنند. آن ها از دیگران انتظار دارند، مراقبشان باشند، از آن ها محافظت کنند، و تمام نیازهایشان را برآورده سازند. آن ها با دلسردی شدید، دودلی و تردید، حسایت زیاد، ناشکیبایی، و هیجان مفرط، مخصوصاً اضطراب، مشخص میشوند. آن ها دنیا را از زوایه شخصی می بینند و معتقدند استحقاق آن را دارند که در همه چیز اول باشند (آدلر، ۱۹۶۴). کودکان نازپروده خیلی مورد محبت واقع نشده اند، بلکه احساس میکنند دوست داشتنی نیستند. آن ها به تعبیر خودشان، بیش از حد محافظت شده اند، یکی بالای سرشان بوده است، مهار شده اند، و از مسئولیت ها معاف بوده اند. والدین این افراد با تأمین کردن همه چیز برای آن ها و با برخورد کردن به صورتی که انگار قادر به حل کردن مشکلات خودشان نیستند، بی علاقگی خود را نشان دادهاند. چون این کودکان احساس میکنند نازپروده هستند، سبک زندگی نازپروده را به وجود می آورند (روچ، ۲۰۰۶). کودکان نازپروده ممکن است احساس کنند مورد غفلت نیز قرار گرفته اند. چون آن ها توسط والدین فداکار محافظت شده اند. وقتی از آن ها جدا میشوند به وحشت می افتند. هر وقت که لازم باشد روی پای خودشان بایستند، احساس میکنند مورد بی توجهی و بدرفتاری قرار گرفته اند. این تجربیات به محزن احساس های کودک نازپرورده افزوده میشوند (فیست و فیست، ۲۰۰۲).
ج) سبک زندگی غفلت شده: سومین عامل بیرونی که به ناسازگاری کمک میکند، غفلت است. کودکانی که احساس میکنند مطرود و ناخواسته هستند، از این احساسها، سبک زندگی غفلت شده را به وجود می آورند. غفلت مفهومی نسبی است، هیچ کس احساس نمی کند که کاملاً مورد غفلت قرار گرفته یا کاملاً ناخواسته است. این واقعیت که کودک نوباوگی را پشت سر گذاشته گواه بر این است که یک کسی از او مراقبت کرده و بذر علاقه اجتماعی کاشته شده است (آدلر، ۱۹۲۷). کودکانی که مورد سوء استفاده و بدرفتاری واقع شده اند، علاقه اجتماعی ناچیزی پرورش میدهند و سبک زندگی غفلت شده را به وجود می آورند. آن ها اطمینان کمی به خودشان دارند و گرفتاریها را بیش از حد بر آورد میکنند و قادر نیستند برای رفاه عامه تلاش کنند. آن ها انتظار دارند جامعه سرد باشد، زیرا افراد عموماً به سردی با آن ها برخورد کردهاند. آن ها مغرضانه به دیگران می نگرند، آن ها جامعه را سرزمین دشمن می دانند، احساس میکنند با دیگران بیگانه هستند، و به موفقیت دیگران شدیداًً حسد می ورزند. آن ها از تعدادی خصوصیات کودکان نازپرورده برخوردارند، اما عموماً مظنون ترند و به احتمال بیشتر برای دیگران خطرناک هستند (فیست و فیست، ۱۳۸۴).
گرایشهای محافظ
به عقیده آدلر همه نشانه های روان رنجوری برای محافظت از عزت نفس فرد به وجود میآیند، این نشانه ها وظیفه گرایشهای محافظ را بر عهده دارند و از خودانگاره کاذب در برابر بی آبرویی و رسوایی محافظت میکنند و به سبک زندگی روان رنجور تداوم می بخشد. اصطلاح گرایشهای محافظ آدلر به مفهوم مکانیزمهای دفاعی فروید شباهت دارد. آنچه در هر دو مشترک است این است که نشانه ها برای محافظت از خود شکل می گیرند. بهانه تراشی، پرخاشگری و کناره گیری سه گرایش محافظ رایج هشتند. آن ها عموماً تدابیر ناهشیار، اما گاهی هشیاری هستند که از سبک زندگی روان رنجور محافظت میکنند و به احساس خودبزرگ بینی خیالی تداوم می بخشند (آدلر، ۱۹۶۴).
بهانه تراشی رایج ترین گرایش محافظ است که معمولاً در قالب، «بله، اما» یا فقط « بله اگر» بیان می شود. افراد در حالت «بله اما» ابتدا آنچه را که مدعی اند دوست دارند انجام دهند، بیان میکنند، بعد بهانه تراشی میکنند. اظهار «فقط اگر» همان بهانه تراشی است، ولی به صورت دیگری ادا می شود. این بهانه تراشی ها از احساس ارزشمندی ضعیف محافظت میکنند و افراد را فریب میدهند که باور کنند از آنچه واقعاً هستند، برترند (آدلر، ۱۹۵۶).