فروید معتقد است که هر اندازه تعارض درون روانی شدیدتر باشد احتمال بیشتر ی می رود که رویدادهای روانی مربوط به آن ناهشیار بمانند .
هر اندازه تعارض ناهشیار فشرده تر باشد آسیب پذیری شخصی در برابر فشار روانی بیشتر می شود وی معتقد بود که اختلالات رفتاری دوران پس از کودکی معلول تلفیقی از تجارب آسیب زای اولیه و تجارب بعدی هستند که هیجانات و عواطف و تعارضات همراه با رویدادهای اولیه را احیاء میکنند فروید ادعا می کرد که تکانه ها یا سائق های نهفته در تعارض آدمی درگیرند این سائق ها را زیست مایه [۱۴۴] مینامند و آن ها را نوعی نیروی روانی شبیه به ذخیره نیروی جسمانی میدانست وی همچنین معتقد بود که نیروی روانی یا سطح سائق فرد یک حالت تنش درونی ایجاد میکند که می بایست به طریقی کاهش یابد ( ساراسون ، ۱۹۸۷ ، ترجمه نجاریان ، ۱۳۸۱) .
فروید اضطراب را منشا تمامی نابهنجاریهای روانی قلمداد میکند و اضطراب را ناشی ا زاحساس نگرانی که ‹‹ خود ›› از وجود خطری محتمل برای فرد که او را آگاه میسازد که با آن مقابله کند و یا اینکه از روبه روئی با آن بپرهیزند میداند و اضطراب را به سه دسته :
۱ – اضطراب واقعی یا عینی [۱۴۵]
۲ – نوروتیک [۱۴۶]
۳ – اخلاقی[۱۴۷] تقسیم میکند .
اضطرابی واقعی اضطرابی است طبیعی که نسبت به خطری واقعی فرد از خود نشان میدهد و اساس اضطراب نوروتیک ترس فرد از اینکه تکانشهای نهاد [۱۴۸] به ضمیر آگاه رسوخ نماید و علت در این است که ‹‹خود ›› قادر به کنترل غرایز نهاد نمی باشد و کنترل آن ها از دست او خارج است.
هنگامی که این غرایز از سد ‹‹ خود ›› بگریزند و به سطح ‹‹ خود آگاه ›› درآیند فرد دچار اضطراب نوروتیک میگردد و نهایتاً ‹‹ اضطراب اخلاقی ›› ناشی از نگرانی تنبیه ‹‹ خود ›› به وسیله ‹‹فراخود›› میباشد و این زمانی است که نهاد سعی د رنشان دادن تمایلات و افکار غیر اخلاقی خود دارد و فراخود با احساس گناه و شرم واکنش نشان میدهد ( شاملو ، ۱۳۷۸).
رویه های جدیدتری نیز بعد از جنگ جهانی دوم در علت شناسی اختلالات روانی به وجود آمدند که متفاوت از علت شناسی فرویدی بود که هر چند صاحب نظران آن ها همگی جزء انجمن چهارشنبه فروید که در خانه وی و در روزهای چهارشنبه و با شرکت افرادی مثل یونگ ، آدلر ، بریل و بلولر تشکیل می شد بودند ( الوی و جاکیسون ، ۱۹۹۹ ) .
کارل یونگ و آلفرد آدلر که هر دو ا زاعضای اولیه محفل خصوصی فروید بودند نسبت به فروید برداشتهای خوشبینانه تری در مورد ماهیت انسان داشتند یونگ بر این باور نبود که همه رفتارها مقهور وقایع پیشین است او بر اهمیت کیفیات روحانی تأکید داشت و بر عقاید منطقی اصرار می ورزید آدلر معتقد بود با ایجاد شرایط اجتماعی معطوف پرورش شیوه های واقع گرایانه و انطباقی زندگی مردم بهتر میتوانند در جهت تعالی تغییر یابند و در نهایت اریک اریکسون که آئینه تمام نمای نظریه روانکاوی معاصر است جز نقشی که فروید برای خود قائل بود تأکید داشت اما کیفیاتی چون نیاز به اعتماد و امیدواری ، کوشش و کشش ، صمیمیت و عشق و کمال را به آن افزود او خود را نیروی خلاقه نیرومندی میدانست که میتواند به طور کارآمدی با مشکلات رو به رو شود (ساراسون ، ۱۹۸۷ ، ترجمه نجاریان ، ۱۳۸۱) .
۳ -۳ – دیدگاه یادگیری ( رفتاری )
این دیدگاه برای تمام اختلالات روانی ریشه یادگیری بیان داشته و معتقد است که اختلالات به همان طریق به وسیله کودک یاد گرفته می شود که سایر رفتارها و اضطراب را واکنشی میداند که بر اساس قوانین یادگیری قابل توجیه است و به مشکلات رفتاری به مقوله الگوهایی از پاسخهایی مناسب نگریسته می شود که احتمالا در ارتباط با شرایط محرکهای بیزار کننده آموخته میشوند و به علت آنکه در زمینه کمک به فرد برای اجتناب از پیامدهای نامطلوبی کارائی دارند حفظ میشوند ،باید گفته شود که این یادگیریها بر اساس نظریه شرطی شدن کلاسیک و یا شرطی شدن عامل انجام می پذیرد ( به نقل از وطن خواه (بیتا ) صفحه ۲۵ ) .
طبق این دیدگاه می توان با در نظر گرفتن کودک به عنوان یک موجود پاسخ دهنده و درگیر با محرکهای درون خانواده و برون خانواده رفتار نابهنجار را نوعی شیوه برخورد فرد با فشارها و مشکلات روز افزون محیط پیچیده فیزیکی و اجتماعی دانست که همانند رفتار نابهنجار یاد گرفته می شود و ادامه مییابد در این رویکرد هر چند بیشتر به علل روانشناختی و اجتماعی تأکید می شود اما علل زیستی – شیمیائی و فیزیولوژیایی رفتار انکار نمی شود ( لطفی کاشانی ۱۳۷۷ ) .
در رویکرد رفتار گرائی شخصیت نتیجه متقابل میان داشته های ژنتیکی و انواع تجاربی است که به آن ها در زندگی روزانه خویش مواجه میشویم افسردگی ممکن است تا حدی نتیجه خاموش شدن پاداشها باشد اگر تقویت کننده های مثبت کافی قطع شوند _ از دست دادن یک شغل پایان یک ارتباط – بسیاری از رفتارهای فرد به آسانی خاموش میشوند و او منفعل گوشه گیر و افسرده میگردد رفتارگراهای رادیکال بر اهمیت هماهنگی میان سه واحد تأکید داشته و بر اتصال ساده میان محرک – پاسخ کمتر تأکید میکنند – تئوری خاموش سازی افسردگی برای مثال در سالهای دهه ۷۰ توسط لوینسون روی کار آمد – امروز خود لوینسون اذعان میدارد که تئوریهای خاموش سازی دیگر برای توجیه افسردگی کافی به نظر نمی رسد .
در عوض تئوری او و همکارانش شامل اجزای بسیاری میباشد در دیاگرام شماره ۱ یک سیکل معیوب و تکراری در ارتباط با نحوه به وجود آمدن رفتارهای خود شکن نشان داده می شود (الوی و جاکیسون ۱۹۹۹ ).
به طور خلاصه از نظر رویکرد رفتاری :
۱ ) مشکلات رفتاری آموختنی است مگر آنکه شواهدی خلاف این امر را نشان دهد .
۲ ) هر مشکل رفتاری جدا از مشکلات دیگر آموخته شده و مستقلا رشد میکند و ضرورتی ندارد که دو یا سه مورد از مشکلات رفتاری با هم ایجاد شده باشند .
۳ ) هر مشکل رفتاری صرفا در وضعیتی معین ( از نظر موقعیت و حالت ) بر اساس قوانین یادگیری شکل میگیرد و تعمیم این رفتارها بر اساس شباهتها ی خاص در این موقعیت صورت میگیرد ( لطفی کاشانی ، ۱۳۷۷ ).
۴ -۳ – دیدگاه شناختی [۱۴۹]
‹‹انسانها نه به خاطر چیزها بلکه به خاطر برداشتی که از آن ها دارند بیمار میشوند ›› ( اپیکتتوس [۱۵۰]، قرن اول میلادی ) .
از دیدگاه شناختی انسان موجود پیچیده ای است و بر اساس درک و فهم و شناخت خود ا زموقعیتها و محیط عکس العمل نشان میدهد از این نظر علت اختلالات رفتاری ناکامی در برقراری ارتباط درست و منطقی میان محرک و پاسخ است و در این فرایند بعد شناختی و عاطفی انسان دخالت میکند و برخی اعتقاد دارند نارسائی رشدی و یا رشد یافتگی منفی بعد شناختی و عاطفی انسان باعث بروز مشکلات رفتاری میگردد و گاه عدم آگاهی از روابط اجتماعی و رویدادهای محیطی بستر اختلالات رفتاری میگردد بر اساس این دیدگاه و حفظ رفتار از طریق سیستمی که در آن شناختها و رویدادهای خارجی به یکدیگر اثر میگذارند صورت میگیرد ( نلسون و ایزرائیل ۱۹۸۴ ترجمه منشی طوسی ۱۳۸۷).