علاوه بر تئوری نیازهای سرمایه ای[۲۶]، تحقیقات پیشین نیز از تئوریهای علامتدهی و نمایندگی استفاده کرده اند تا انگیزه های مدیران را برای افشا بررسی کنند (جن سن و مک لین [۲۷]۱۹۷۶ ، موریس ۱۹۸۷ ). تئوری علامتدهی مشکلات مرتبط با عدم تقارن اطلاعاتی در بازارها را بررسی می کند و توضیح میدهد که چگونه این عدم تقارن را میتوان کاهش داد در صورتیکه گروهی که اطلاعات بیشتری دارد آن را با دیگران سهیم کند. این تئوری بر این فرض استوار است که شرکتها اطلاعاتی دارند که سرمایه گذاران ندارند. اگر سرمایه گذاران هیچ اطلاعاتی در مورد یک شرکت خاص نداشته باشند و تنها درک کلی داشته باشند، تمام شرکتها را به یک قیمت ارزش گذاری میکنند، که همان درک میانگین آنها از آن شرکتها است. مدیران شرکتهای با کیفیتتر با افزایش ندادن میزان افشای خود فرصتها را از دست می دهند چرا که اگر سرمایه گذاران این کیفیت بالاتر را میدیدند احتمال داشت شرکتشان با قیمت بیشتری ارزشگذاری میشد. در این هنگام مدیران شرکتهایی با کیفیت پایینتر فرصتی برای کسب سود دارند. از این رو شرکتهایی با کیفیت بالاتر برای باقی ماندن در بازار انگیزه ای جز اینکه بتوانند کیفیت برتر خود را برای سرمایه گذاران آشکار سازند و قیمت سهام خود را افزایش دهند. این آشکارسازی توسط افشا انجام می شود. همچنان که شرکت هایی با کیفیت بهتر افشا میکنند، سرمایه گذاران فرض میکنند که تمام شرکتهای باقیمانده دیگر کیفیت پایینتری دارند، بنابرین قیمت میانگین آنها مجدداً به صورت نزولی ارزشگذاری می شود. سپس بهترین شرکتهای باقیمانده تلاش میکنند که خود را بشناسانند. فرایند علامت دهی همینطور ادامه مییابد تا زمانی که شرکتها یک افزایش در قیمت داشته باشند که بیشتر از هزینه های علامت دهی است. برای اینکه شرکتها مؤثر باشند باید از علامتهای معتبر و موثق استفاده کنند (موریس[۲۸]، ۱۹۸۷).
هوگز[۲۹] (۱۹۸۶) افشا را به عنوان علامتی از ارزشهای شرکت میبیند، زمانی که عدم تقارن اطلاعاتی زیادی بین سرمایه گذاران و یک شرکت وجود دارد. او بر این عقیده است که مدیران شرکتها می توانند از افشا برای علامت دهی ارزش شرکت به سرمایه گذاران استفاده کنند. این علامتها برای سرمایه گذاران معتبر هستند چون کیفیت یک شرکت را میتوان به سادگی بعداً مشاهده و نظارت کرد. تحقیق هوگز نشان میدهد که عدم تقارن اطلاعاتی به مدیران انگیزه میدهد که ارزش شرکت خود را از طریق افشا بیان کنند تا شرکت خود را از آنهایی که کیفیت پایینتری دارند مجزا نشان دهند.
علاوه بر تئوری علامت دهی، ادبیات موجود درباره افشا از تئوری نمایندگی استفاده می کند تا انگیزه های افشای مدیران را توضیح دهد (موریس ۱۹۸۷). تئوری نمایندگی درباره رفتار سهامداران و مدیران در نقشهای مرتبط آنان به عنوان مالکان یک شرکت و اداره کنندگان یک شرکت است. این تئوری مشکلات برخواسته از زمانی که سهامداران به مدیران بابت ارائه خدماتشان و بعلت جدایی بین مالکیت و مدیریت اتکا میکنند را توضیح میدهد (جنسن و مک لینگ، ۱۹۷۶). اگر هر دو طرف بخواهند برای سود و منفعت خود عمل کنند، تضادی بین سهامداران و مدیران روی خواهد داد. به دلیل این تضاد منافع، هزینه های نمایندگی (کارگزاری) روی میدهند. بنابرین یکی دیگر از انگیزه های مدیران جهت کاهش هزینه های نمایندگی افشای بیشتر اطلاعات حسابداری است. (موریس ۱۹۸۷).
۲-۲-۲- مربوط بودن ارزش اطلاعات حسابداری[۳۰]
وجه مشترک تعاریف ارائه شده از ارتباط ارزشی یا مربوط بودن از منظر ارزش گذاری در ادبیات حسابداری، وجود رابطه معنادار آماری میان اطلاعات حسابداری و ارزش بازار حقوق مالکان است (بیور[۳۱]، ۲۰۰۲). از سوی دیگر، با وجود اینکه قدمت آزمون رابطه آماری مذبور به آثاری چون هوریگان[۳۲] (۱۹۶۶) و میلر و مدیگلیانی [۳۳](۱۹۶۶) باز میگردد، اصطلاح مربوط بودن ارزش[۳۴] برای اولین بار توسط امیر و همکاران[۳۵] (۱۹۹۳) مورد استفاده قرار گرفته است.
هدف حسابداری فراهم آوردن اطلاعات مالی برای استفاده کنندگان، در جهت کمک به بهبود فرایند تصمیم گیری میباشد، در حالیکه هدف از انجام تحقیقات و مطالعات حسابداری ارزیابی مفید بودن اطلاعات برای سرمایه گذاران و سایر استفاده کنندگان میباشد. صورتهای مالی منابع بسیار مهمی از اطلاعاتی میباشند که سرمایه گذاران در تصمیم گیریهای مربوط به سرمایه گذاری به آن نیاز دارند (هادی[۳۶] ، ۲۰۰۶). رفرنیر و دمانتیر[۳۷] (۲۰۰۸) بیان نمودند، در صورتی داده های حسابداری، معیار مناسبی درباره عملکرد شرکت هستند، که اثر آنها بر روی قیمت سهام مشاهده شود. در آن صورت آنها ارقام مربوطی بوده و استفاده از این داده ها، اطلاعات مربوطی درباره ارزش شرکت فراهم می کند که ارتباط تنگاتنگی با قیمتهای بازار دارد.
واضح است که مربوط بودن ارزش یک صورت مالی، توانایی آن جهت تأیید یا تغییر انتظارات سرمایه گذاران از ارزش شرکت است. اگر سهام شرکت در میان سرمایه گذاران داد و ستد می شود، قیمت بازار آن سهام باید انتظارات عموم سرمایه گذاران را از ارزش خلاصه کند. بنابرین مربوط بودن ارزش صورتهای مالی میتواند توسط واکنش در قیمت بازار هنگامی که ارقام حسابداری منتشر شدهاند، اندازه گیری شود. این امر دلالت بر این نیست که ارزشگذاری سهام تنها هدف صورتهای مالی است، اما چنان که توسط بارث و همکاران[۳۸] (۲۰۰۱) ذکر شده است، مرکز توجه عمده ی SEC [۳۹] و بنابرین FASB [۴۰] ، بر سرمایه گذاران سهام است.
سودمندی اطلاعات مالی برای سرمایه گذاران می تواند توسط ارتباط آماری میان داده های حسابداری و ارزشهای بازار سرمایه ( قیمتها و بازده های سهام) به بهترین نحو اندازه گیری شود. این چنین، یک ارتباط، پیآمد رفتارهای سرمایه گذاران را بیشتر از وقتی که فقط نظرات و اعتقادات آنها بر مبنای پرسش نامه ها و مصاحبه ها جمع آوری می شود، منعکس می کند (دماش[۴۱] ،۲۰۰۷).